حال مساعدی نداشتم و در اندرونی به استراحت می پرداختم که خبر دادند از جانب بیت شیخ ، مرا مامور مجلس و وعظ در چهلم مزار ایشان نمودند. بر خود هراسیدم که شاگردی همچون من را چه به مجلس استادم که در آن بزرگان شهر و قوم در این محفل حضور دارند و جمع کثیری از مومنین و مومنات در مجلس به استماع می آیند. براق شده بودم که دعوت را نپذیرم و این وظیفه را از دوش برکشم. بر خوابی رفتم و در خواب اعظم العلما مرحوم آیت الله بروجردی قدس الله نفسه الزکیه را در عالم خواب دیدم. ایشان تحکم آمیز مرا نهیب دادند که چرا در محفل چهلم مزار شیخ به وعظ نمی نشینید ؛ من که خود را در حد ایشان و این مجلس نمی دانستم به ایشان عرضه داشتم که یا استاد در محفل ایشان از چه بگویم که به زعم اهل نظر برآید ، ایشان فرمودند: از مناقب ایشان بگویید و دوباره چنان تکرارکردند که از مناقب ایشان بگویید و چنان شد که در چهلم مزار شیخ به منبر نشستم.
توضیح:خاطره ای از حجت الاسلام شفیعی