مصاحبه باحضرت آية الله شيخ عبدالرحيم سامت

سفرى به قزوين داشتيم. خدا توفيق داد, ساعاتى فراموش نشدنى, بهجت افزا, آرامش بخش و روحانى, در محضر عالم ربانى, چشم و چراغ حوزه علميه ديرينه سال قزوين, حضرت آية اللّه حاج شيخ عبدالرحيم سامت باشيم.

به خواست ما, سيرى در گذشته خود كرد, گذشته آكنده از تلاش, پايمردى, مقاومت در برابر مشكلات تحصيل, عشق به فراگيرى دانش دين و اصلاح نفس, پيوند ژرف و سازنده با اساتيد وارسته و بريده از دنيا و عاشق و شيداى اسلام.

گذشته او, و مانند او, نمادى از رنج پاكان و پاك سيرتان است در راه فراگيرى علوم دينى. آنان كه بدون چشم داشت نان و نام, ناهمواريها را بر خود هموار كردند. با قوت اندك ساختند, تا قوّت اسلام باشند, در غربت به سربردند, تا دل دوست به دست آرند و در رنج زيستند, تا غبار غم از رخ يار برگيرند.

استاد, پس از گذر از گذرگاههاى پر خطر راه تحصيل و درك محضر آيات بزرگى چون: آقاضياء عراقى, آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, نائينى كمپانى, مشكينى, محمدرضا آل ياسين و شيخ كاظم شيرازى, به زادگاه خود, بازمى گردد.

استاد, پس از گذر از گذرگاههاى پر خطر راه تحصيل و درك محضر آيات بزرگى چون: آقاضياء عراقى, آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, نائينى كمپانى, مشكينى, محمدرضا آل ياسين, شيخ كاظم شيرازى, به زادگاه خود, بازمى گردد.

مدرسه ها را خالى از طلاب مى بيند و در تصرف دولتيان و دين را غريب و در انزوا و مؤمنان را سر در گريبان. غيرت دينى و وظيفه بانى, ماندگارش مى كند و از آن همه علاقه به بهر ورى از محضر بزرگان نجف, براى رضاى حق, دست مى شويد و بسان ابر پر بركت, باران رحمت مى بارد و درخت دين را سبزى و خرمى دوباره مى بخشد.

حوزه احيا مى شود و رونق مى يابد و بازار فراگيرى دانش دين, دگر باره گرم مى شود.

اميد آن كه حوزه هاى دينى, هميشه سربلند باشند و پرتكاپو و مردان خدا در كار ساختن و آباد كردن.

حوزه

حوزه: با تشكر از حضرت عالى از اين كه ما را پذيرفتيد و وقت گرانبهاى خود را در اختيار ما گذارديد, لطفاً در ابتدا, شمّه اى از زندگى علمى تحصيلى خود را براى ما بفرماييد.

* بنده, ميرزا عبدالرحيم سامت از احفاد ملامحمد رفيع الدين قزوينى معروفم. در سال 1281 هجرى شمسى, در شهر قزوين, در خانواده اى مذهبى و مؤمن, متولد شدم. معاشرت با دوستان اهل علم, چون: مرحوم آقا سيد احمد حاج سيد جوادى و… سبب گرديد, به تحصيل علوم دينى علاقه مند گردم و به حوزه علميه روى آورم.

به مدت پنج سال, در كنار كار در بازار, درس هم مى خواندم. دوره ادبيات را در اين مدت, به پايان بردم و براى ادامه تحصيل, راهى قم شدم. پنج سال هم در قم بودم و توفيق يافتم كه سطح را در محضر عالمان وارسته حوزه علميه قم, به پايان برسانم.

پس از اين دوره, به نجف اشرف, مشرف شدم و ده سال در آن حوزه پر خير و بركت و در كنار حرم شريف حضر امير(ع) به كسب علم از محضر عالمان بزرگ آن حوزه پرداختم. و در سال 62 هجرى قمرى, به زادگاه خويش بازگشتم و ماندگار شدم.

حوزه: از محضر چه بزرگانى بهره برده ايد.

* ادبيات را بيشتر, از محضر مرحوم مفيدى فرا گرفته ام و همچنين معالم را. سطح را در نزد عالمان و اساتيد بزرگوارى چون: شيخ حسن نويسى, همدانى, حجت و… بهره برده ام. عمده خارج فقه و اصول را در خدمت آيات عظام: آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آقا ضياء عراقى بودم.

از آغاز ورود به نجف اشرف, تا روز بازگشت به قزوين, درس مرحوم سيّد را ترك نكردم. مقيّد بودم, در فقه ايشان, شركت بجويم.

دو دوره هم درس اصول مرحوم آقا ضياء عراقى رفتم كه تمام دوره اول را نوشته ام.

البته در بين آن دو درس, از محضر اساتيد بزرگوارى چون: نائينى, كمپانى, مشكينى, محمد رضا آل ياسين, شيخ كاظم شيرازى, در فقه و اصول بهره گرفته ام.

حوزه:از دوران تحصيل, اگر نكته هاى آموزنده اى و يا خاطره درس آموزى را به ياد داريد, بيان بفرماييد.

* آنچه اكنون به ياد دارم, لطف و عنايتى است كه از سوى حضرت امير(ع), در ابتداى ورود به نجف به اين جانب شد. وارد نجف شدم, كسى را نمى شناختم, مثل بسيارى از تازه واردها, غريب و تنها بودم. دلم شكست, يكسره وارد حرم مطهر مولى الموحدين آقا اميرالمؤمنين شدم. پس از زيارت, عرض كردم: آقا! من تنها و غريبم. آمده ام در كنار مرقد مطهر شما, علوم اهل بيت را فرا بگيرم. هيچ كس را نمى شناسم كه مرا راهنمايى كند و دستم بگيرد. از شما, بهترين حجره را در بهترين مدرسه ها مى خواهم و پنج ساله هم به درجه اجتهاد برسم!

طولى نكشيد كه به لطف الهى و توجه و عنايت آن بزرگوار, بهترين حجره, در بهترين مدرسه, نصيب من شد. ولى مدتى را كه به حضرت امير(ع) عرض كرده بودم براى رسيدن به درجه اجتهاد, تبديل به ده سال شد و آخرهم چيزى نشديم.!

حوزه: از ويژگيهاى آنان كه از محضرشان بهره برده ايد, بخصوص مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آقا ضياء عراقى, اگر مطالبى بفرماييد, متشكر مى شويم.

* مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, مرد فوق العاده اى بود. بر فقه, خيلى مسلط بود و بر اين فن تبحر داشت. بر كرسى تدريس كه قرار مى گرفت, وسائل الشيعه را باز و روايتهاى مربوط به بحث را قراءت مى كرد, آنچنان دسته بندى شده و جذاب مطلب را ارائه مى داد كه انسان خسته نمى شد. برخى مى گفتند: سيد از خود چيزى ندارد. آنچه مى گويد, براساس نوشته هايى است كه از حاج آقا رضا همدانى دارد. از قضا, موضوع بحث ايشان, كتاب طهارت بود كه كتاب طهارت حاج آقا رضا, چاپ و منتشر شد.

بسيارى به مطالعه كتاب پرداختند و فهميدند, بين آنچه را مرحوم آقا رضا گفته و در اين كتاب آمده, با آنچه مرحوم سيد القاء مى كند, تفاوت بسيار است و غير قابل مقايسه.

ايشان, از نظر هوش و ذكاوت, فوق العاده بود. روزى يكى از دوستان, به نام آقا شيخ على مشكوة, كه قصد داشت به ايران بازگردد, رفته بود خدمت مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى براى خداحافظى و گرفتن اجازه نامه. (مى دانيد در آن روزگار, مرسوم بود كه وقتى كسى مى خواست به وطن بازگردد, از اساتيد خود, اجازاتى مى گرفت.) وقتى از محضر آقا سيد ابوالحسن اصفهانى برگشت, ديدم مى خندد.

گفتم: چرا مى خندى؟

گفت: چيز شگفت انگيزى امروز ديدم. بيست سال پيش, وقتى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, به حال اعتراض, عراق را ترك كرده بود و به ايران آمده بود, در قم, به خدمت ايشان رسيدم و اجازه نامه اى از محضرشان گرفتم. اكنون پس از بيست سال كه از آن زمان مى گذرد. به خدمت ايشان رسيدم, تا اجازه اجتهاد بگيرم.

فرمود: آن اجازه اى كه در قم به شما داديم چه كرديد!

اين واقعاً از فردى چون ايشان, با آن همه اشتغال, آن هم در سن كهولت, امر عجيبى بود. عجيب تر اين كه ايشان محرر نداشت. خود ايشان به همه استفتاءات و نامه ها, پاسخ مى داد كه كار بسيار سنگينى است.

امّا مرحوم آقا ضياء عراقى. وى, در تدريس, خيلى پشت كار داشت و پر حوصله بود. به ياددارم در مرض فوت ايشان, با جمعى از دوستان, به عيادت وى رفتيم. در همان حال, گفت:

راجع به فلان مسأله, به نظر جديدى رسيده ام كه پس از رفع كسالت, مطرح خواهم كرد. كه متأسفانه, بهبود نيافتند و چشم از دنيا فرو بست و به ديار باقى شتافت.

به خاطر همين شدت علاقه به تدريس و شاگردپرورى بود كه بارهاى بار مى گفت:

(خدا را شاكرم كه مرجع نشدم و اين مسؤوليت, به دوش من قرار نگرفت.)

حوزه: در دوران تحصيل حضرت عالى, حوزه قزوين چگونه بود

* مى دانيد, حوزه قزوين, پيش از قم, حوزه قوى و با سابقه تاريخى بوده است. مدارس فراوان و قديمى اين شهر, گواه گفته ماست.

در دوران طلبگى ما, هنوز حوزه قزوين, رونقى داشت. علماى بزرگى در اين حوزه, به تدريس و تربيت طلاب و ارشاد مردم اشتغال داشتند, از جمله: حاج سيّد موسى زرآبادى, حاج ميرزا على طارمى, حاج آقا نصرالله و…

ولى متأسفانه با تسلط رضاخان, حوزه قزوين, از هم گسست. وقتى از نجف برگشتم, تمامى مدارس قزوين, به جز مولاقلى خان در اختيار دولتيها بود. آن مدرسه باقى مانده هم, بسيار كم رونق بود و تعداد اندكى طلبه داشت كه بى برنامه و ضابطه سرگرم تحصيل بودند.

پس از اين كه بنده در قزوين, ماندگار شدم, از جمله كارهايى كه انجام دادم, بيرون آوردن اين مدارس, از دست دولتيها بود. اين كار, با تلاش بسيار انجام پذيرفت و شكر خدا, حوزه دگر بار سروسامان گرفت.

حوزه: وضع حضرت عالى در دوران تحصيل, از نظر معيشتى چگونه بود.

* از نظر معيشتى, در آن زمان, شهريه اى نبود. مرحوم آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى, كمكهايى مى كرد, ولى بنده, باهمان پولى كه خانواده ام از قزوين مى فرستاد, بحمداللّه مى گذراندم و غير از چند ماه اول, سختى چندانى نكشيدم.

حوزه: آيا حضرت عالى, غير از فقه و اصول, دانشهاى ديگرى, از جمله حكمت و فلسفه هم فرا گرفته ايد.

* پيش از تشرف به نجف اشرف, به خدمت مرحوم آقا سيد موسى زرآبادى رسيدم و با ايشان مشورت كردم كه آيا حكمت و فلسفه بخوانم, يا خير؟

فرمود: نه.

گفتم: در اصول, يك سرى اصطلاحاتى وجود دارد كه آشنايى با فلسفه را مى طلبد.

فرمود: اين مقدار آگاهى, با خواندن شرح تجريد, برآورده مى شود.

از اين روى, ايشان شرح تجريدى براى ما شروع كرد. چند درسى خدمت آن مرحوم خواندم كه عازم نجف اشرف شدم.

ايشان, نظر خوشى به فلسفه نداشت. آقاى ابوتراب تعريف مى كرد:

(در يكى از مدارس تهران, حكيمى تدريس مى كرد. جلو رفتم ديدم آقا موسى زرآبادى, در درس شركت دارد. آقاى حكيم, مطلبى گفت, سيد اشكال كرد. آن آقا ناراحت شد و گفت: مگر من بارها به شما نگفته ام كه در درس من شركت نكنيد كه راضى نيستم.

سيد زرآبادى گفت: مى خواهيد راضى باشيد, يا نباشيد. من در درس شما شركت مى جويم و مطالب شما را ردّ مى كنم.)

مرحوم سيد موسى زرآبادى, مرد خيلى ملا, وارسته و دوست داشتنى بود. آقاى عماد, كه خيلى با مرحوم زرآبادى اُنس و الفت داشت, مى گفت:

(من, اين همه كه خدمت مرحوم زرآبادى بودم, هيچ گاه نشنيدم كه او, از خود تعريف كند. ولى يك هفته به آخر عمر, روزى فرمود: علومى نماند, مگر اين كه به مقدارى كه در توان انسان بود, من آن را فرا گرفتم.)

به نظر من, بجا مى گفت.

حوزه: علت اين كه در قزوين ماندگار شديد, چه بود.

* در اين جا, خاطره اى براى شما نقل مى كنم كه علت ماندگارى مرا در قزوين روشن مى كند.

وقتى هنوز در حوزه قزوين بودم و خدمت مرحوم مفيدى, مطول مى خواندم, روزى در سر درس, ايشان عبارت مشكلى را از مطول, مطرح كرد و گفت: هر كس, اين عبارت را فهميد, براى من بنويسد و بياورد. من آن عبارت را مطالعه كردم, معناى عبارت را به عربى, كه از طلبه اى مانند ما, انتظارش نمى رفت, نوشتم و براى ايشان آوردم.

ايشان وقتى عبارت را مطالعه كرد, گفت: بر شما واجب است كه براى ادامه تحصيل, به نجف اشرف برويد.

اتفاقاً, پس از چند سالى, مقدمات رفتن من به نجف آماده شد. ده سالى در نجف بودم. از طرف خانواده, نامه اى به دست من رسيد كه در آن آمده بود: به قزوين برگرد و اگر نمى خواهى در قزوين بمانى, تشكيل خانواده بده و برگرد به نجف اشرف.

تصميم گرفتم به قزوين بروم, منتهى بر آن بودم كه مدتى بمانم و به نجف برگردم. برگشت دوباره ما از قزوين به نجف, نياز به مجوزى داشت: به نام (سمت العوده). اين مجوّز را به هر كسى نمى دادند. خدمت مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى رسيدم و از محضر ايشان تقاضا كردم كه توصيه اى به مقامات بفرمايند, تا مشكل حل شود. ايشان هم لطف كرد به مقامات عراقى توصيه فرمود و آنان نيز پذيرفتند و به بنده (سمت العودة) دادند. هنگام حركت, فرا رسيد, براى خدا حافظى و گرفتن اجازه اجتهاد, خدمت مرحوم سيّد رسيدم. ايشان مريض بود. با اين حال, با دست خط مبارك, براى من اجازه نوشت.

معمول در اجازه ها اين بود كه ديگران مى نوشتند, و آقا سيد ابوالحسن آن را امضا مى فرمود. ولى در حق بنده لطف كرد و با دست خط خود, اجازه صادر فرمود.

در همين ديدار فرمود:

(آقاى سامت, اصرار نداشته باشيد كه برگرديد. اگر مقتضى بود, در قزوين بمانيد.)

از اين فرمايش, من تعجب كردم. چطور, چند وقت پيش, ايشان براى گرفتن (سمت العودة) توصيه فرمود, حالا چرا اين چنين مى فرمايد.

خلاصه, به قزوين آمدم و ازدواج كردم. خواستم برگردم كه آقاى مفيدى مرا ديد و گفت:

(آقاى سامت, مردم و حوزه قزوين, به شما نياز دارند. در اين صورت, بر شما حرام است كه به نجف برگرديد و اين مردم و حوزه ها را رها كنيد.)

ايشان, همان كسى بود كه چند سال پيش از اين, به من فرمود: (واجب است به نجف برويد براى ادامه تحصيل.)

سخن اين استاد بزرگوار و سفارشى كه مرحوم سيد ابوالحسن, به هنگام عزيمت به قزوين, به من فرموده بود, در بازگشت به نجف, دچار ترديد شدم. از اين روى, براى بازگشت به نجف, استخاره كردم. بد آمد. دوباره استخاره كردم, باز هم بد آمد. لذا از تشرف به نجف, صرف نظر كردم و در قزوين ماندگار شدم.

حوزه: درباره فعاليتهايى كه از آن تاريخ تاكنون داشته ايد, لطفاً توضيح بفرماييد.

* كار مهمى انجام نداده ام. عرض كردم: وقتى از نجف برگشتم, ديدم مدارس قزوين, غير از مدرسه (مولا قلى خان) كه آن هم متوليش شخص فرهنگى بود, در اشغال دولتيهاست. رفتم به مدرسه (مولاقلى خان), كه پنج يا شش نفر طلبه داشت و براى همان چند نفر, درس شروع كردم. كم كم به همّت ديگر علما تلاش كرديم و مدارس ديگر را از ادارات دولتى گرفتيم و حوزه قزوين را سروسامانى داديم.

در اين مدت, يكى از كارهاى عمده من, تدريس بوده است, از سطح, تا خارج. ولى اكنون, به خاطر كهولت سن و ضعف مزاج, تنها درسى كه دارم, لمعه است.

حوزه: با توجه به سابقه تدريس و تربيت شاگرد, به نظر حضرت عالى, رمز موفقيّت طلبه در چيست.

* تقوا. اولين گامى كه طلبه بايد در زندگى بردارد, تقواست. تقوا, مهم ترين و والاترين رمز موفقيّتهاست.

آقاى شيخ على اكبر الهيان, گاهى وقتها, به ما موعظه اخلاقى مى كرد. تكيه كلام ايشان و مهم ترين توصيه ايشان, تقوا بود. مى فرمود:

(تقوا, بهترين موعظه است.)

مى فرمود:

(سوره اذا زلزلت, بهترين موعظه و تذكار را دارد. زيرا, در آن سوره, آمده:

(فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره. وَمَنْ يعمل مثقال ذرّةٍ شراً يره.)

اين, خيلى مهم است. اگر انسان, اين آيه را باور داشته باشد, زندگى او, دگرگون مى شود. هر خيرى را كه بتواند انجام دهد, فروگذار نمى كند و از هر شرّى اجتناب مى كند. اساس تقوا, در اين آيه است. حديثى هم, به همين مضمون, از پيامبر گرامى اسلام(ص) داريم.

در حديث آمده كه قيس بن عاصم مى گويد: با گروهى از بنى تميم, خدمت رسول خدا رسيديم, عرض كردم: يا رسول اللّه! ما, بيابانگرديم. همه وقت, نمى توانيم به محضر شما برسيم. دوست داريم, ما را توصيه اى بفرمايى, تا بهره مند گرديم:

حضرت فرمود:

(يا قيس! ان مع العز ذُلاً وان مع الحياة موتاً وان مع الدنيا آخرة وان لكل شيءٍ حسيباً وعلى كل شئ رقيباً وان لكل حسنة ثواباً ولكل سيئة عقاباً ولكل اجل كتاباً وانه لابد لك يا قيس من قرين يدفن معك وهو حى وتدفن معه وانت ميت فان كان كريماً اكرمك وان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الا معك ولاتبعث الا معه ولا تسأل الا عنه فلاتجعله الا صالحاً فانه ان صلح آنست وان فسد لاتستوحش الا منه وهو فعلك)

اى قيس! با عزت, ذلت و باحيات, مرگ و با دنيا, آخرت, عجين است. براى هر چيز, حسابگرى است و بر همه چيزى مراقبى. براى هر كار خوبى, ثوابى است و براى هر كار زشتى عقابى و براى هر اجلى,تقديرى.

اى قيس, تو ناگزير از همراهى هستى كه با تو دفن مى شود و او, زنده است و تو مرده. اگر آن همراه, كريم و بزرگوار باشد, ترا اكرام مى كند و اگر پست باشد, ترا تسليم عذاب و حوادث مى كند.

او, محشور نشود, مگر با تو و تو برانگيخته نشوى مگر با او, و تنها از او مورد سؤال واقع مى شوى.

پس آن قرين و همراه خويش را, صالح قرار ده كه اگر صالح باشد, با او مأنوس گردى و اگر فاسد باشد, تمام وحشت تو, از اوست و آن عمل توست!

قيس مى گويد:

عرض كردم چه خوب است كه اين حديث به شعر درآيد, تا مايه افتخار ما باشد و در ميان ما ماندگار شود.

حضرت فرمود:

حسان را حاضر كنند. ولى پيش از آمدن حسان, اين ابيات, بر زبانم جارى شد كه براى حضرت پيامبر(ص) خواندم:

تخيّر خليطاً من فعالك انّما

قرين الفتى فى القبر ما كان يفعل

ولابدَّ بعد الموت من ان تعدَّه

ليوم ينادى المرء فيه فيقبل

فان كنت مشغولاً بشئ فلا تكن

بغير الّذي يرضى به اللّه تشغل

فلن يصحب الانسان من بعد موته

ومن قبله الاّ الّذي كان يعمل

الا انّما الانسان ضيف لاهله

يقيم قليلاً بينهم ثم يرحل

بحار ج74/110 ـ 111, بيروت

از رفتار خويش, همراهى برگزين كه همراه شخص در قبر, رفتار اوست.

و ناگزيرى براى پس از مرگ, او را مهيّا سازى, روزى كه شخص را ندا مى دهند و عملش را مى پذيرند.

اگر در كار چيزى هستى, سعى كن, كارى نباشد كه خدا خشنود نيست.

انسان را, پيش و پس از مرگ, به جز اعمال, همنشينى نيست.

خوب بنگر كه انسان ميهمان خانواده خود است و پس از مدتى, كوچ مى كند.

انصافاً اگر انسان باور داشته باشد كه خير و سعادت او, در گرو اعمالى است كه انجام مى دهد, كوچك ترين كارهاى او, حساب و كتاب دارد, آيا مى تواند در برابر كارهاى نيك, بى تفاوت باشد و در برابر كارهاى بد, بى مبالات.

اگر انسان, باور داشته باشد كه نماز, بهترين, رفتار است, آيا مى تواند در برابر دعوت الهى, كه روزى چند بار, به مؤمنان ندا مى دهد: (حيّ على الصلاة), (حى على الفلاح), (حيّ على خير العمل) بى تفاوت باشد و سهل انگارى كند.

حوزه: در خاتمه, ما و خوانندگان مجلّه را نصيحت بفرماييد.

* خود, نياز به نصيحت دارم. بزرگان مى فرمودند: تقوا, اساس كار است. مراقبت بر اعمال را بايد سرلوحه كار خود قرار دهيم و اين كريمه شريفه, هميشه تابلوى زندگى ما باشد:

(فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره. وَمَنْ يعمل مثقال ذرّة شراً يره.)

حوزه: از اين كه به حضرت عالى زحمت داديم و وقت گرانبهاى شما را گرفتيم, پوزش مى طلبيم. اميدواريم بتوانيم از رهنمودهاى معنوى شما بهره بگيريم.

* من از شما متشكرم. اميدوارم در اين امور موفق باشيد

فارسی سازی پوسته توسط: همیار وردپرس